عبدالجبار کاکایی


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به وبسایت اشعار شاعران خوش امدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اشعار شاعران و آدرس poetry-s.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 453
:: کل نظرات : 185

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :

RSS

Powered By
loxblog.Com

Poetry.poets

عبدالجبار کاکایی
پنج شنبه 9 مهر 1394 ساعت 21:23 | بازدید : 2069 | نوشته ‌شده به دست hossein.zendehbodi | ( نظرات )

نقش ِكاشياي نقاشي شدي

سنگ ِمسجداي بي نام ونشون

عطر ِسجاده ي نخ نماي من

شمع ِسقا خونه هاي اين واون

 

پاي منبراي كهنه گم شدي

توي كشكول ِكتاباي عتيق

حل شدي درست مث يه حبه قند

ته استكانِ ِحرفاي عميق

 

پاتوق ِنديمه هاي بي گناه

نخ ِتسبيح ستاره ها شدي

مهرتُ گرفتي و روز ازل

از من ِبي سر وپا جدا شدي

 

تو كجايي كه فرشته ها مي گن

من اگه توبه كنم مياي پيشم

پر كن آغوشمُ از عطر ِتنت

من از اين فاصله عاشق نمي شم

----------------------------------------------

خدایا کاش وصلی بود یک دم

نه دردی بود در عالم نه مرهم

نمیمیریم جز در آتش وصل

نمی سوزیم جز در حسرت هم

 

هر آن کو راه عدل و دین بگیره

مراد از طالع شیرین بگیره

مرا داغ برادر هاست در دل

فلک داد مرا سنگین بگیره

 

همان هایی که اهل راز گردند

دگر با خویشتن دمساز گردند

جراحت در جگر دارند و افسوس

کجا یاران رفته باز گردند

 

اسیر روزگار گرم و سردیم

مگر با گردش دوران بگردیم

همه آلوده دامانی به سر شد

بجز زخمی که از سر وا نکردیم

--------------------------------------------------

نوبت درست لحظه ی آخر به ما رسید

انسان به عاشقانه ترین ماجرا رسید

 

حوا درنگ کرد زمین سیب سرخ شد

آدم سکوت کرد قیامت فرا رسید

 

کشتی شکستگان و رسولان نا امید

در انتظار معجزه بودند تا رسید

 

از دشتها تلاوت باران شروع شد

از کوه ها به گوش بیابان صدا رسید

 

تاریخ ایستاد  جهان مکث کرد و بعد

فواره ای بلند شد و تا خدا رسید

 

پیغمبری به رنگ گل سرخ باز شد

عطر تنش به دور ترین روستا رسید

-----------------------------------------------------

 

صدا ، همين صدا، همين صدا بود

درست ابتداي ماجرا بود

 

نفس شکست و در صدايمان ريخت

صدا ولي هنوز نارسا بود

 

سلام و انتظار و ترس و لبخند

و تازه اولين قرار ما بود

 

دلم ز پيله اش جدا نمي شد

پرنده اي که در قفس رها بود

 

صدا ترانه خواند و عاشقم کرد

صدا، همين صدا، همين صدا بود

----------------------------------------------------------




:: برچسب‌ها: شعر عبدالجبار کاکایی , اشعار عبدالجبار کاکایی , شعر , عبدالجبار کاکایی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: